بينش عاطفي به عنوان جو
فكري ، شخصيت و توانايي روحي
بينش عاطفي وEQ به وسيله انجمن
گويش آمريكايي به عنوان مفيدترين صفات يا واژه هاي نوين در سال 1995 انتخاب شدند .
(1995،1999،Brrodie ، 1996)
. و همانطور كه اين گفتار شهادت مي دهد در اين زمينه گسترش
زيادي ايجاد شده است . جنبش در علاقه مندي دائم به بينش عاطفي با ارائه مقاله در
نشريات دانشگاهي در سال 1990 شروع شد و پس از آن با نشر عمومي بوسيله كتاب پر فروش
« بينش عاطفي » گسترده شد . بعد از آن تفكر «بينش عاطفي » روي جلد جمله
Time رفت ( 1995 Gibbs ) . از آن به بعد درباره بينش عاطفي آنقدر سخنها رانده شد كه محال است
(يا حداقل بسيار طاقت فرساست ) تا تمام جوانب آن را مورد بررسي قرار داده.
به هر حال حائز اهميت
است كه ببينيم واژه « بينش عاطفي » در چه زمينه هايي بكار
مي آيد در اين فصل سه معناي آن را مورد بررسي قرار مي دهيم . اولين
آنها كه مهمترين و جامعترين معناست عبارت «جو فكري» ( Zeitgeist) يا فرهنگ رايج مي باشد . روحيه يك عصر غالباً به عنوان جو
فكري ، يك ذهنيت يا علاقه رايج كه آن دوران را شخصيت مي دهد . در فرهنگ تنها يك
عامل دخيل نيست بلكه جو فكري در هم پيچيده اي آن را متأثر مي كند . فكر مي كنيم كه
واژه « جو فكري » به نوعي معرف بينش عاطفي مي باشد و اولين معادلي
است كه در اين فصل به عنوان معادلي فرهنگي و سياسي يافتيم . و دومين
معادل تخصيص يك خصيصه شخصيتي است كه به نظر مي رسد مانند پشتكار مؤلفه مهمي براي
موفقيت در زندگي محسوب مي شود . سومين و آخرين معني بينش عاطفي كه نظرها را در
متون علمي جلب كرد و خصيصه يك سري از توانايي ها در فرآيند بينش عاطفي مي باشد
.
بررسي تاريخي : مناعت طبع
در مقابل عشق گرايي
جدال بين احترام گذاردن و
بي توجهي عاطفه در انديشه غربي حكايت بلندي است . رواج خويشتن داري ( مناعت طبع )
از يونان باستان (حدوداً200 سال قبل از ميلاد تا 300 سال بعد از ميلاد مسيح )
همراه با دلواپسي از اينكه عاطفه زندگي خوب را چگونه پيش مي برد ، بود. رواقيون
(پيروان فلسفه رواق ، كه بي توجه به لذات مادي بودند ) ، روحيات ميل ، ترس ،
خواسته هاي بيش از اندازه فردي و منحصر بود مي دانستند تا بتوان بر آنها تكيه كرد
. در فلسفه رواقيون يك فرد خردمند هيچ گونه احساس يا عاطفه اي از خود نشان نمي داد
. آن قدر اين گونه احساسات كنار گذاشته مي شد تا سر انجام تنها چيزي باقي بماند
عقلانيت و منطق باشد
Payne)964) . فلسفه رواق به اندازه مذهب فلسفي شد . در
ابتدا اين فلسفه خطوط مشخصي از انديشه يهود را تحت تأثير قرار داد
.Guttman) ، 1964) و سپس مسيحيت اوليه را . اين فلسفه سرانجام در قرن سوم بعد از ميلاد
متلاشي شد اما هنوز در مذهب مسيحيت رگه هايي از آن ديده مي شود . « رواقي گري
اصول و شيوه خود را براي مسيحيت به ارث گذاشت … تركه اي كه
تمدن غربي را متأثر كرد … و در ساختار دروني مسيحيت فرو رفت » ( جمله اي از
Rendell به نقل از Payne ، 1986) . نتيجه روالي
ضد عاطفي در انديشه غربي برد .
تضاد در برابر يكپارچگي
ارتباط بين عاطفه و دليل
غالباً بعنوان يك تضاد ديده مي شود .
Payne (1986) اين مسئله را در بيشتر تاريخ غرب بررسي كرد ،
كساني با منطق بيشتر در حاكي، بيشتر مسائل عاطفي در ميان ما برچسب مرض رواني عرف
زده و زجر كشيده در تيمارستانها را مي خوردند ، يا به عنوان كساني كه از نظر عاطفي
موقوف شده اند مي بيند . آنهايي كه الگويي و همدردي ندارند نهايتاً يا نگهبان
زندان مي شوند يا شكنجه گر . Payne مي نويسد «
بسياري از ما از بيان احساسات كنترل فشرده در هراسيم . آيا جاي تعجب است وقتي كه
قدرت عقده ها را در نياكانمان مورد بررسي قرار مي دهيم ، به بسياري از ما زادگان
مستقيم همان كساني هستيم كه بخاطر بيان احساسات به بنده كشيده و شكنجه مي شدند ، و
بسياري از ما زادگان همان كساني هستند كه شكنجه مي كردند .Payne) ، 1986) .
بينش عاطفي مي تواند به
عنوان تشريح هايي كه عاطفه و تفكر را در هم مي تنيد تغيير شود. همانطور كه تحقيقات
جديد مغز اشاره دارد ، سيستم خود آگاه و عاطفي بيشتر از آنچه كه قبلاً تصور مي شود
بهم وابسته اند .
Damasio) ، 1995 ؛
LeDoux ،1998).
بينش عاطفي به عنوان
برابر كننده
دومين قسمت «جو فكري»تضاد
بين درك تفاوتهاي ميان مردم و برابر سازي آنها مي باشد . در سال 1994 ،Murray, Herrnstein كتاب
Bell Curve را نوشتند ، كتاب قطوري كه زمينه بينش را با طرح
هاي عمومي در ايالت متحده مورد بررسي قرارداد. لب كلام كتاب اين بود كه مردم بصورت
طبيعي بينش هاي متفاوتي دارند ، بعضي بينش پايين ، اكثر با بينشي متوسط و بعضي با
بينش بالا ، و اين تفاوتها را بسيار مشكل مي توان تغيير داد . نويسندگان سپس اضافه
كردند كه بينش پايين دليلي است كه مردم فقير يا بيكار هستند و بينش بالا دليل كه
بعضي ثروتمندند . ميان چنين عقيده تبعيض آميزي در جامعه اي كه بنيان گذارانش در اعلاميه
استقلالشان نوشته بودند« تمام انسانها تساوي خلق شده اند .» دعوتي براي
ستيزه محسوب مي شد . و اگر به اين مطلب تفاوتهاي بينشي ميان نسلها ، مذاهب ، و
نژادهاي مختلف ، را كه نويسندگان ذكر كرده بودند ، اضافه كنيد ، بوي ستيز را به
وضوح خواهد شنيد. در رسانه ها تغييرهاي زيادي به دنبال كتاب آمد ، همچنين عنوان
هاي جديدي از قبيل « The Bell Curve Wars» Fraser) ،1995)
بينش عاطفي به عنوان
شخصيت
وقتي كه قلمروي عمومي را
ترك مي كنم و وارد قلمروي علمي مي شويم مجبوريم
بالاترين استانداردها را درباره لغات تخصصي بكار گيريم . اين استانداردها
عبارتند از هم اينكه واژه به وضوح مفهوم باشد وهم اينكه واژه هاي موجود (يا جديد )
بايد به مفاهيمي ارجاع داده شوند كه درصورت نياز به يكديگر وابسته باشند . به
عنوان مثال همانگونه كه روانشناسان مغز را به اجزاي سازنده اش تقسيم كرده اند ،
تمام آن قسمتها و هم چنين قسمتهاي وابسته شان بدقت مورد بررسي قرار گرفته اند . Mayer) ،
1995 و 1998 ) .اين قسمتها عبارتند از
مكانيسم هاي رواني ،سازنده ها ،عملكردها ، و فرآيندها . بصورت ايده آل تنها زماني
واژه جديدي كشف شود . دوباره نام نهادن قسمتهاي قديمي بايد فقط در صورتي ظاهر شود
كه عقيده و تفكر درباره آن قسمت عضو شده باشد . روانشناسي شخصيت – مطالعه قسمتهاي
رواني شخصي ، سازمان يافتگي آن قسمتها ، و گسترش آنها – وابسته ترين قاعده
در اينجا محسوب مي شود . Mayer) ،
1998) . علاوه بر اين يكي از اهداف روانشناسي
شخصيت ارتباط دادن قسمتهاي مختلف مغز به واكنشهاي زندگي مي باشد
.
روانشناسي شخصيت و واژه
شناسي شخصيت
آيا بايد واژه « بينش
عاطفي » براي تشريح تمام شخصيت بكار رود ؟ اين مسئله بستگي به اين دارد كه يك نفر
چگونه در مورد سيستم شخصيتي فكر مي كند ، اما اين مسئله با شرايط كنوني روانشناسي
شخصيت وفق نداردayer) ،1998 ؛ Mc Adams، 1996 ؛
Casta ,Mc Crae ،1999 ). تفاوتهاي
بين شخصيت و بينش عاطفي با نگاهي مختصر به شخصيت و اجزايش مشخص مي شود .
همين بررسي مختصر وقتي كه درباره بينش عاطفي
برچسب ها:
بينش عاطفي جو فكري شخصيت و توانايي روحي شخصيت جو فكري تحقيق پايان نامه پروژه دانلود پژوهش دانلود تحقيق دانلود جزوه دانلود مقاله دانلود پايان نامه دانلود پروژه