ريشه های تاريخی هوش
هيجانی
نوع فایل: word
سایز :45.3 KB
تعداد صفحه:56
چکیده
ذهن انسان از سه طريق
شناخت ، احساس و انگيزش عمل مي كند. حوزه شناخت شامل اعمالي از قبيل:
حافظه فرد، استدلال، قضاوت و به طور كلي اعمال فكري انسان مي شود. حوزه احساس
شامل: عواطف، حالات روحي، ارزشيابي ها و ديگر حالات احساسي مي شود. حوزه انگيزش كه
مي توان گفت همان حوزه شخصيت مي باشد و شامل انگيزه زيستي يا رفتار هدف گرا كه
قابل يادگيري است، مي باشد. دو حوزه اول كه شامل شناخت و احساس مي باشد در واقع
تشكيل دهنده هوش هيجاني هستند يعني مي توان گفت كه هوش عاطفي همان استفاده آگاهانه
از عواطف و احساسات مي باشد.
(پون- 2002) در اغلب مواقع
روانشناسان هنگام مطالعه هوش بر جنبه هاي شناختي آن از قبيل حافظه و قدرت حل مشكل
توجه مي كنند. اين در حالي است كه در گذشته محققان زيادي به نسبت جنبه هاي شناختي
انسان بر اهميت جنبه هاي غيرشناختي نيز تاكيد كرده اند. اگر به مطالعات
رهبري اوهايو (در دهه 1940) توجه كنيم مي توان ملاحظه كرد كه در نتيجه اين مطالعات
توجه به افراد (در مقابل توجه به وظيفه) به عنوان يكي از عوامل اصلي رهبري اثربخش
معرفي شد كه با الهام از اين مطالعات بعدها رهبران اثربخش به عنوان كساني معرفي
شدند كه بتوانند اعتماد و احترام متقابل با زيردستان خود داشته و با آنها روابط
دوستانه برقرار كنند. با توجه به نتايج اين مطالعات مي توان ديد كه جنبه هاي
غيرشناختي رفتار انسان به عنوان عاملي مهم در موفقيت رهبران به شمار مي آيد.
(چرميس- 2002) در سال 1940
ديويد وچلر در كنار توجه به عوامل عقلاني به عوامل غيرعقلاني از قبيل
عوامل اجتماعي، فردي و احساسي نيز توجه نشان داد و در سال 1943 وي اظهار داشت كه
توانايي هاي غيرعقلاني از عوامل ضروري موفقيت در زندگي مي باشند. وي در سال 1958
هوش را به صورت ظرفيت كلي فرد براي عمل هدفدار، فكر منطقي و برقراري ارتباط مؤثر
با محيط تعريف كرد. ولي او تنها كسي نبود كه به اهميت جنبه هاي غيرشناختي هوش در
موفقيت و سازگاري انسانها با محيط پي ببرد. (چرميس- 2002) رابرت ثرندايك در
سال 1920 مفهوم هوش اجتماعي را مطرح كرد و آنرا به عنوان توانايي درك ديگران و
توانايي براي برقراري ارتباط با آنها تعريف كرد. ولي متاسفانه كارهاي وي تا سال
1983 فراموش شده و يا ناديده گرفته شدند. (پون- 2002)
تا اينكه در سال 1983
گاردنر از نظريات او استفاده كرد و به انتشار مطالبي درباره هوش چندجانبه
پرداخت. وي بيان داشت كه هوش درون فردي و هوش بين فردي نيز به
اندازه بهره هوشي افراد (IQ) كه با تستهاي خاصي اندازه گرفته مي شود، اهميت دارند. (چرميس-
2002) اصلاح هوش عاطفي همانند چتري است كه مجموعه اي از مهارتها و خصايص فرد را در
زير خود جمع كرده است و بعضي دانشمندان اين مهارتها را در دو گروه عمده مهارتهاي
بين فردي و مهارتهاي درون فردي تقسيم بندي مي كنند. اين مهارتها به گونه اي هستند
كه با حوزه هاي سنتي مهارت و تخصص از قبيل دانش مشخص، هوش عمومي و مهارتهاي فني و
حرفه اي ارتباط چنداني ندارند و از آنها جدا مي باشند.
اغلب دانشمندان هوش عاطفي
عقيده دارند كه به منظور تعادل در رفتار، برخورداري از عملكرد بهتر در جامعه و يا
در يك سازمان يا حتي در درون خانواده و زندگي زناشويي بايد انسانها داراي بهره
هوشي (IQ) و بهره عاطفي (EQ) بوده و استفاده
مناسبي از هر دو اينها ببرند. هوش عاطفي شامل آگاهي داشتن نسبت به عواطف و چگونگي
تعامل اين عواطف با IQ مي باشد يعني فردي
كه مي خواهد در زندگي خود موفق باشد و جزء بهترين افراد باشد بايد از عواطف و
احساسات خود و ديگران آگاه بوده و از عواطف استفاده منطقي ببرد.
...
مقدمه
هوش عاطفي و بهره هوشي (IQ & EQ) سالها
بود كه IQبه عنوان مهمترين پيشبيني كننده موفقيت
آتي افراد در زندگي مطرح بود و تصور براين بود كه افرادي كه داراي ميزان ضريب هوشي
بالاتري باشند، نسبت به ديگران موفق تر خواهندبود. در نتيجه اين گونه تصورات حتي
در مدارس نيز سعي براين بود كه آگاهي و دانش بچهها را تا حد ممكن افزايش دهند و
به آموزش بهاي زيادي داده مي شد. اما تحقيقات اخير نشان مي دهند كه
IQبه تنهايي نمي تواند بيان كننده علل موفقيت افراد در سر
كار يا زندگي باشد.
چرا كه ما مي توانيم
افرادي را ببينيم كه داراي ضريب هوشي بالايي هستند و در تحصيل موفق بوده اند اما
در زندگي به عنوان يك فرد موفق مطرح نمي باشند. (پون، 2002) در ارتباط با اين كه IQ به تنهايي نمي
تواند پيش بيني كننده عملكرد شغلي افراد باشد، در سال 1984 تحقيقات جيهانتر و
آرهانتر نشان داد كه در بهترين وضعيت IQ مسئول 25 درصد تغييرات مي باشد. درس ال 1996 نيز استرنبرگ با
بررسيهاي مختلفي كه در زمينه هوش انجام داد به اين نتيجه رسيد كه
IQ مي تواند حداكثر 10 درصد و حداقل 4 درصد مسئول موفقيتهاي
افراد باشد كه البته 10 درصد واقعي تر به نظر مي رسد. محققان زيادي نيز اظهار مي
دارند كه هوش عاطفي يك جزء لازم براي رهبري اثربخش مي باشد. يك فرد بدون هوش عاطفي
حتي اگر بهترين آموزشها را در جهان ديده باشد و داراي ذهني تحليلي و دقيق باشد و
بهترين ايده ها را هم در سر داشته باشد،باز هم نمي تواند يك رهبر بزرگ باشد.
در حقيقت 80 درصد موفقيتهاي افراد در سركار به هوش عاطفي وابسته است و تنها
20 درصد آن به IQ بستگي دارد و اغلب كساني كه داراي
عملكرد بهتري مي باشند هوش عاطفي بالايي دارند. اين در حالي است كه اكثر افرادي كه
عملكرد پايين تري دارند به اين علت نيست كه مهارتهاي فني كمتري نسبت به ديگران
دارند بلكه اكثرا اين گونه افراد مهارتهاي بين فردي كمتري دارند. ارتباطات كاري
شان ضعيف است، اقتدارطلب و يا جاه طلب مي باشند يا اين كه با مديريت سطح بالا
اختلاف دارند.
تعجب آور نيست،اگر گفته
شود تاثير هوش عاطفي همزمان با بالارفتن مديران در سلسله مراتب سازماني افزايش مي
يابد چرا كه اهميت ارتباطات سازماني زياد مي باشد. (جانسون- 1999) گلمن در طي
تحقيقات خود به عنوان مشاور سازمانها دريافت كه در تمام سطوح سازماني EQ دوبرابر مممتر از
داشتن مهارتهاي فني و IQ مي باشد. تحقيقات
ديگر نشان دهنده اين است كه هوش عاطفي نقش مهمتر و بيشتري در سطوح بالاي سازماني
بازي مي كند، زماني كه گلمن اين موضوع را مورد بررسي قرارداد به اين نتيجه رسيد كه
در سطوح بالاي سازماني كساني كه عملكرد بهتري نسبت به افراد متوسط دارند،تقريبا
90 درصد تفاوت در ويژگيهايشان قابل استناد به هوش عاطفي است تا تواناييهاي شناختي.
(راحيم، 2003) در مطالعه اي در دانشگاه بركلي از 80 دانشجوي دكتري در هنگام فارغالتحصيلي،
تستهاي شخصيت، تستهاي هوش و مصاحبه هاي ديگري به عمل آمد.
چهل سال بعد زماني كه
آنها در اوايل هفتادسالگي قرارداشتند، دوباره مورد مطالعه قرارگرفتند و ميزان
موفقيت آنها در زمينه تخصصي خود سنجيده شد. نتيجه اين تحقيق نشان داد كه در مورد
موفقيت حرفهاي و پرستيژ و شهرت فردي، تواناييهاي عاطفي و اجتماعي 4 برابر مهمتر
از IQ مي باشند. (كرستيد- 2000) در طي سالهاي 1998 گلمن در طي بررسي 200 شركت و
سازمان در سرتاسر جهان به اين نتيجه رسيد كه تفاوت در بين افراد به علت تواناييهاي
شناختي و مهارتهاي فني مي باشد و بقيه به علت تفاوت در شايستگي هاي عاطفي مي باشد
و حتي در موقعيتهاي رهبري در سطوح بالاي سازماني بيش از تفاوتهاي بين فردي به علت
شايستگيهاي عاطفي مي باشد...
برچسب ها:
ريشه هاي تاريخي هوش هيجاني ريشه هاي تاريخي هوش هيجاني ذهن تحقیق پایان نامه پروژه پژوهش دانلود پژوهش و تحقیق دانلود جزوه دانلود مقاله دانلود پایان نامه دانلود پروژه