تعيين رابطه ميان هوش
هيجاني با تفكر انتقادي در ميان دانشآموزان دوره متوسطه شهر تهران
بعد از استقلال روان
شناسی به عنوان یک شاخه در سال ۱۸۷۹، هوش یکی از مفاهیمی بود همواره ذهن پژوهشگران
و روانشناسان را در دورههای مختلف به خود مشغول ساخت، ولی چون هوش یک مفهوم
کاملاً انتزاعی بوده و هیچگونه پایه و اساس محسوس عینی و فیزیکی ندارد تعریف این
واژه همواره روانشناسان را با مشکل مواجه ساخته است. با این وجود تعاریف متفاوتی
از هوش ارائه شده است و اکثر روانشناسان در این نکته توافق دارند که، هوش توانایی
سازگاری فرد با شرایط و محیط است و هوش عامل اصلی موفقیت افراد محسوب میشود
).
فهرست
مقدمه ۱
بیان مسأله ۵
ضرورت یا اهمیت پژوهش
۸
اهداف پژوهش ۱۱
فرضیههای پژوهش ۱۲
متغیرهای پژوهش ۱۲
تعاریف نظری و عملیاتی
مفاهیم و متغیرها ۱۳
تعاریف عملیاتی ۱۴
قسمت اول: هوش هیجانی
۱۵
هوش ۱۵
هیجان ۱۹
هوش هیجانی و سیر تاریخی
آن ۲۲
مؤلفههای هوش هیجانی
۲۸
اساس زیست ـ عصبی هوش
هیجانی ۲۹
هوش هیجانی و هوش عمومی
۳۲
دیدگاههای مربوط به هوش
هیجانی ۳۷
هوش هیجانی به عنوان یک
الگوی توانایی ذهنی ۳۸
هوش هیجانی به عنوان یک
الگوی مختلط ۴۲
نظریه گلمن به عنوان
نظریه مختلط از هوش هیجانی ۴۳
نظریه بار-آن به عنوان
الگویی مختلط ۴۷
۱) مقیاس هوش درون فردی ۴۸
۲ ـ مقیاسهای هوش بین فردی ۵۴
۳ ـ مقیاسهای سازشپذیری ۵۷
۴ ـ مقیاسهای کنترل تنیدگی ۶۰
۵- مقیاسهای خلق عمومی ۶۳
هوش هیجانی، تعدیلکننده
نابرابریها ۶۶
جنسیت و هوش هیجانی
۶۸
اندازهگیری هوش هیجانی
۷۰
۱٫پرسشنامه بهره هیجانی (EQ – I) ۷۱
۲٫ پرسشنامه صلاحیت هیجانی ۷۲
۳٫ پرسشنامه رگه فراخلق
(TMMS) ۷۲
۴٫پرسشنامه نقشه بهره
هیجانی: ۷۳
۵٫پرسشنامه سبک ادراک
عواطف ۷۴
۶٫ پرسشنامه (MEIS) ۷۵
۷٫پرسشنامه (MSCEIT) ۷۶
۸٫مقیاسهای دیداری،
شنیداری (ادراک هیجان) ۷۶
رشد و تقویت هوش هیجانی
۷۷
قسمت دوم: تفکر انتقادی
۸۳
تفکر و انواع آن ۸۳
تاریخچه تفکر انتقادی
۹۰
تفکر انتقادی ۹۴
ماهیت، ویژگیها و مسائل
خاص تفکر انتقادی ۱۰۰
ابعاد شناختی و عاطفی
تفکر انتقادی ۱۰۰
مهارتهای تفکر انتقادی
۱۰۲
ویژگیها یا گرایشهای
کلی ۱۰۳
تواناییهای ویژه
۱۰۴
مؤلفههای تفکر انتقادی
۱۰۸
ویژگیهای تفکرانتقادی
۱۱۲
سطوح تفکر انتقادی
۱۱۴
صفات متفکران انتقادی
۱۱۶
نظریههای همسو با تفکر
انتقادی ۱۱۸
رویکرد فراشناختی
۱۱۸
دیدگاه شناختیها
۱۲۱
دیدگاه پیاژه ۱۲۳
نظریه یادگیری معنادار
آزویل ۱۲۶
دیدگاه برونر ۱۲۸
تفکر انتقادی در طبقهبندی
بلوم ۱۲۹
رویکرد ساختنگرایی
(سازندگی) ۱۳۴
نظریههای فلسفی
۱۳۶
دانش ۱۳۶
آمادگی ۱۳۷
مرجعیت ۱۳۸
.مقایسه تفکر انتقادی با
تفکر خلاق و حل مسئله ۱۴۳
مقایسه تفکر انتقادی و
منطق ۱۴۸
راههای سنجش تفکر
انتقادی ۱۵۱
۱٫ آزمون سنجش تفکر انتقادی واتسون ـ
گلاسر ۱۵۱
۲٫ آزمون سنجش تفکر انتقادی کورنل
۱۵۲
۳٫ آزمون تشریحی تفکر انتقادی انیس ـ
وایر ۱۵۲
۴٫آزمون مهارتهای تفکر
انتقادی کالیفرنیا CCTST
۱۵۳
تقویت و پرورش تفکر
انتقادی ۱۵۴
قسمت سوم: مروری بر
پژوهشهای انجام شده پیرامون موضوع تحقیق ۱۶۳
پژوهشهای مربوط به هوش
هیجانی در خارج از ایران ۱۶۳
پژوهشهای انجام شده در
ایران در مورد هوش هیجانی ۱۷۲
پژوهشهای مربوط به تفکر
انتقادی در خارج از ایران ۱۷۶
تحقیقات انجام شده در
ایران در مورد تفکر انتقادی ۱۸۱
روش تحقیق ۱۸۶
جامعه آماری ۱۸۶
نمونه ۱۸۷
روش نمونهگیری ۱۸۷
ابزارهای اندازهگیری
۱۸۸
پرسشنامه بهره هیجانی بار
ـآن ۱۸۸
پایایی پرسشنامه هوش
هیجانی ۱۹۱
پرسشنامه مهارتهای تفکر
انتقادی کالیفرنیا
CCTST ۲۰۰
روش اجرا ۲۰۵
روشهای تجزیه و تحلیل
دادهها ۲۰۶
مقدمه ۲۰۷
بخش اول: توصیف دادههای
پژوهش ۲۰۸
بخش دوم: تحلیل دادهها
(آمار استنباطی) ۲۱۴
بحث و تفسیر ۲۵۲
نتیجه گیری ۲۵۳
محدودیت هاو مشکلات پژوهش
۲۶۲
پیشنهادات پژوهشی
۲۶۳
پیشنهادهای کاربردی
۲۶۴
خلاصه پژوهش ۲۶۵
فهرست منابع فارسی
۲۶۶
هوش
معانی هوش در فرهنگهای
مختلف به شکلهای گوناگون وجود دارد اما به گونه کلی، آن را میتوان به سه گروه
تربیتی (تحصیلی)، تحلیلی و کاربردی تقسیم کرد. روانشناسان تربیتی معتقدند هوش کیفیتی
است که موجب موفقیت تحصیلی میشود و از این نظر یک نوع استعداد تحصیلی به شمار میآید.
نظریهپردازان تحلیلی آن را توانایی استفاده از پدیدههای رمزی یا قدرت سازگاری با
موقعیتها یا محیطهای جدید میدانند. در تعاریف کاربردی هوش پدیدهای است که از
طریق تستهای هوشی سنجیده میشود. برخی روانشناسان هوش را قابلیت عمومی درک و
استدلال میدانند که به شکلهای گوناگون جلوهگر است (افروز و هومن، ۱۳۷۵). بینه و
سیمون[۲] قدیمیترین تعریف هوش را ارائه کردهاند. شریفی (۱۳۷۹) هوش را از دیدگاه
این دو نفر چنین تعریف میکند: «قضاوت و به عبارتی دیگر، عقل سلیم، شعور عملی،
ابتکار، استعداد، انطباق خود با موقعیتهای مختلف، به خوبی قضاوت کردن، به خوبی
درک کردن و به خوبی استدلال کردن، اینها فعالیتهای اساسی هوش به شمار میرود».
هوش از نظر وکسلر (۱۹۵۸)، « عبارت از مجموعه یا کل قابلیت یک فرد برای فعالیت
هدفمند تفکر منطقی برخورد کارآمد با محیط است» (کاپلان و ساکوزو[۳]،
۱۹۸۹؛شریفی ،۱۳۷۶).
بسیاری از روانشناسان از
جمله اسپیرمن[۴]، ترستون[۵]، و کسلر، پیاژه[۶]، کتل[۷]، گاردنر[۸] و … تعریف و
طبقهبندیهای مختلفی از هوش به دست آوردهاند و بر آن اساس به تهیه ابزارهایی
پرداختهاند که مدعی سنجش این کیفیت ذهنی است. این ابزارها هر یک برگرفته از تصورو
اندیشه پدیدآورنده آن درباره پدیده هوش است که به صورت تصویر، نوشتار و یا ترکیبی
از این عوامل با بازار عرضه شده و هر پدیدآْورندهای نیز هوش را چیزی جز دستاورد
خود نمیداند (جلالی، ۱۳۸۰). هوش شناختی که به طور سنتی با هوشبهر مشخص میشود،
میکوشد بی آن که به سایر جنبههای شخصیت و رفتار توجه کافی داشته باشد، استعداد
افراد را برای درک، یادگیری، یادآوری، تفکر منطقی، حل مسئله و امثال آن مورد
ارزشیابی قرار دهد.
نکته مسلم آن است که از
آغاز مطالعه هوش، غالباً بر جنبههای شناختی آن نظیر حافظه و حل مسئله تاکید شده
است. در حالی که ابعاد غیرشناختی معین تواناییهای عاطفی و کرداری نیز نه تنها
پذیرفتنی هستند بلکه ضروری هم میباشند. (چرنیس[۹]، ۲۰۰۰)
وکسلر در سال ۱۹۴۳ پیشنهاد
داد که تواناییهای غیرشناختی در پیشبینی مهارت شخصی برای موفقیت زندگی اهمیت
دارند و به عبارت دیگر رفتار هوشمندانه، از مؤلفههای شناختی اجتماعی و هیجانی
تشکیل میشود (کانتور و کیهلستروم[۱۰] ۱۹۸۷، استرنبرگ[۱۱]، ۱۹۸۵، تراندایک[۱۲]،
۱۹۲۰، وکسلر[۱۳] ۱۹۴۳ ، به نقل از شمس،۱۳۸۴) به سخن دیگر، نباید تنها به تشخیص
حدود تواناییها یا ناتواناییهای شناختی افراد اکتفا شود، بلکه لازم است برآورد
قابل قبولی نیز از حدود تواناییها یا ناتواناییهای اجتماعی افراد داشته باشیم و
هوشبهر شخصی را با بهر اجتماعی او که نمودی از عملکرد وی در حیطههای مختلف روابط
درون و میان فردی و نیز محیط زندگی اوست توام کنیم.
روانشناسان در قلمرو
فعالیتهای پژوهشی خود هوش را به سه نوع تقسیم کردهاند (ریزن[۱۴]، ۱۹۹۲؛ به نقل
از جلالی، ۱۳۸۱).
هوش انتزاعی، منظور
توانایی درک و فهم حل مسایل از طریق نمادهای کلامی و ریاضی است.
هوش عینی، منظور توانایی
درک و فهم حل مسایل از طریق دستکاری و به کارگیری اشیا است.
هوش اجتماعی، منظور
توانایی درک و فهم دیگران و ایجاد ارتباط با آنها است.
و پس از چندی در سال ۱۹۹۰
مفهوم جدیدی به نام هوش هیجانی مطرح شد.
به تازگی نیز مؤلفان سعی
دارند، اصطلاح تازهای را تحت عنوان هوش اخلاقی در روانشناسی وارد نمایند. (رونالد
هاکسلی،۲۰۰۱؛ به نقل ازکشاورزی، ۱۳۸۲).
هیجان
واژه هیجان اصطلاحی است
که روانشناسان و فلاسفه بیش از یک قرن درباره معنای دقیق آن به بحث و جدل پرداختهاند.
در فرهنگ لغت انگلیسی آکسفورد[۱۵] ( ۱۹۹۲)، معنای لغوی هیجان چنین ذکر شده است:
«هر تحریک یا اغتشاش در ذهن، احساس، عاطفه، هر حالت ذهنی قدرتمند یا تهییج شده».
گلمن[۱۶] (۱۹۹۵)، هیجان را برای اشاره به یک احساس، افکار حالتهای روانی و
بیولوژیکی مختص آن و دامنهای از تمایلات شخصی برای عمل کردن براساس آن به کار برد
(پارسا، ۱۳۸۰).
حالت هیجان نتیجه تعامل
بین برانگیختگی فیزیولوژیکی و ارزیابی از شناخت موقعیت است که مشخص میکند کدام
حالت هیجانی تجربه خواهد شد. هیجانها کارکردی و اجتماعی میباشند و با ایجاد حالتهای
متمایز چهرهای و بدنی، تجربههای هیجانی درونی ما را به دیگران منتقل میکنند
(مارشال[۱۷]، به نقل از سید محمدی ، ۱۳۷۶).
اتکینسون و همکاران
(لازاروس[۱۸]، ۱۹۹۱، فریجدا[۱۹]، کوئیرز[۲۰] و شور[۲۱]، ۱۹۸۹، به نقل از
اتکینسون[۲۲] و همکاران، ۱۳۸۲) هیجان را «حالتی در جاندار، خواه خفیف و خواه شدید
که در جریان تجارب با مایههای عاطفی نمایان میشود» تعریف کردهاند.
هیجانها تغییرات در
روابط بین فرد و محیط نشان میدهند و باعث واکنش فرد میگردند. (ریو[۲۳]، ۱۹۹۲،
سید محمدی ۱۳۷۶). همه هیجانها پدیدههای چند بعدی هستند که این ابعاد عبارتند از:
شناختی ـ ذهنی: که به
هیجان حالت احساس میدهد و باعث میشود تا فرد به شیوه خاصی احساس کند، مثل شاد
شدن یا خشمگین شدن.
فیزیولوژیکی ـ شامل
فعالیت دستگاه خودمختار و هورمونی به صورتی که در هیجان شرکت میکنند مثل افزایش
ضربان قلب.
کارکردی: که هیجان به فرد
امکان میدهد تا در تعامل با محیط موثر عمل کند مثل خشم که فرد را برای جنگیدن با
دشمن آماده میکند.
اجتماعی: که بیانگر هیجان
است و از طریق حرکتها و حالتهای بدن ، جلوه چهرهای و آواگری به دیگران منتقل میشوند
مانند حالتهای متمایز در چهره (ریو، ۱۹۹۲، سید محمدی ۱۳۷۶).
از دیدگاه ارسطو مشکل
انسان در این نیست که از هیجان برخوردار است، بلکه آن چه که اهمیت دارد، مناسب
بودن هیجان و نحوه ابراز آن است. چنانچه در کتاب اخلاقیات نیکوماخین بیان میکند
که: «عصابی شدن آسان است. همه میتوانند عصبانی شوند، اما عصبانی شدن در شخص صحیح،
میزان صحیح، در زمان صحیح، به دلیل صحیح و به طریق صحیح آسان نیست».
شواهد بسیاری ثابت میکنند،
افرادی که مهارتهای هیجانی دارند، یعنی کسانی که احساسات خود را به خوبی میشناسند
و هدایت میکنند و احساسات دیگران را نیز درک میکنند و به طرز اثربخشی با آن
برخورد میکنند، در هر حیطهای از زندگی ممتازند. آنها که مهارتهای عاطفیشان به
خوبی رشد یافته، در زندگی خویش خرسند و کارآمدند و عاداتی فکری را در اختیار دارند
که موجب میگردد آنها را افرادی مولد و کارآمد کند، استعداد عاطفی یک توانایی
عالی است که مشخص میکند چگونه میتوانیم از سایر مهارتهای خود به بهترین صورت
استفاده کنیم (گلمن، ۱۹۹۵؛ پارسا، ۱۳۸۰).
پل کلینجینا و آن
کلینجینا[۲۴] (۱۹۸۱) تعریفی را ارائه کردهاند که عناصر اصلی تعاریف قبلی را شامل
میشود برطبق این تعریف، « هیجان حاصل تعامل بین عوامل ذهنی، محیطی و فرآیندهای
عصبی و هورمونی است (شمس اسفندآباد و همکاران، ۱۳۸۴).
هوش هیجانی و سیر تاریخی
آن
از سالها پیش روانشناسان
متوجه شدهاند که برای کسب موفقیت تنها دارا بودن ظرفیتهای هوش عقلانی قوی (IQ) کفایت نمیکند.
مطالعات نشان میدهد، تعداد زیادی از افراد دارای هوش عقلانی و شناختی بالا
نتوانستهاند در زمینه شغلی، زندگی زناشویی، ایجاد روابط با دیگران و حتی زمینههای
تحصیلی موفق باشند (گلمن، ریچارد مویاتیسنر[۲۵]، آنی مکوکی[۲۶]، ۲۰۰۲، ابراهیمی
،۱۳۸۴).
ثراندایک (۱۹۲۰)
اولین کسی بود که مهارتهای هوش هیجانی را نامگذاری کرد اصطلاحی که او اختراع کرد
«هوش اجتماعی» نشانگر توانایی افرادی است که در خوب کنار آمدن با مردم مهارتهای
کافی دارند. (تراویس برادربری[۲۷]، جین گریوز[۲۸]، ۲۰۰۵، گنجی، ۱۳۸۴)، در حقیقت
ثرندایک در طرح خود هوش را به سه دسته: هوش اجتماعی (توانایی درک اشخاص و ایجاد
رابطه با آنها)، هوش عینی (توانایی درک اشیاء و کارکردن با آنها) و هوش انتزاعی
(توانایی در نشانههای کلامی و ریاضی و کارکردن با آنها) تقسیم کرد (هومن، ۱۳۸۰).
تعریف ثرندایک از هوش اجتماعی یک توانش شناختی و رفتاری بود و این مفهوم را میرساند
که نخست، توانایی درک و مدیریت انسان یک توانایی عقلانی است و دوم این توانایی
متفاوت از جنبههای کلامی ـ انتزاعی و مکانیکی ـ عینی هوش است (براون و
آنتونی[۲۹]، ۱۹۹۷، فورد و ویتساک[۳۰]، ۱۹۸۳ به نقل از راد، ۲۰۰۵ ترجمه خدایی، ۱۳۸۴).
پیشینه هوش هیجانی را میتوان
در ایدههای وکسلر (۱۹۴۳)، به هنگام تبیین جنبههای غیرشناختی هوش عمومی جستجو
کرد. او درباره هوش مینویسد: «کوشیدهام نشان دهم که علاوه بر عوامل هوشی، عوامل
برداشته باشد.» (به نقل از بار ـ آن ۱۹۹۷، جلالی، ۱۳۸۱).
بعد از آن لیپر (۱۹۴۸)
مفهوم فوق را به کار برد و فرض کرد که اندیشههای هیجانی بخشی از هوش منطقی هستند
و در هوش منطقی و هوش کلی نقش دارند (به نقل از وفا،۱۳۸۳).
عواملی چون انتزاعی بودن
مفهوم هوش و عدم تعریف دقیق و واحد از هوش اجتماعی باعث تا اندازهگیری آن با مشکل
مواجه شود. به همین دلیل مفهوم هوش اجتماعی برای مدتی طولانی از اذهان به دور
ماند. تا این که در حدود دو دهه قبل هاورد گاردنر[۳۱] (۱۹۸۳) اساس و پایه دیدگاههای
رایج و سنتی در هوشبهر و عامل کلی هوش (g) را مورد انتقاد قرار داد و نظریه هوش چندگانه[۳۲] خود را که جنبههای
شناختی هوش را با یکدیگر ترکیب میکند، ارائه نمود (پیریدز و فارنهام، ۲۰۰۱؛ به
نفل از خدایی، ۱۳۸۴). در نظریه گاردنر، جنبههای شناختی و هیجانی در هوش ترکیب شدهاند.
نظریه هوش چندگانه شامل هفت نوع مستقل از هوش میشود. یکی از آنها «هوش شخصی[۳۳]»
است که تقسیم میشود به «هوش درون شخصی[۳۴]» که دانشی است از جریانات و احساسات
درونی فرد و «هوش میان شخصی[۳۵]» که توانایی مشخص کردن واکنشها، نیازها، هیجانها
و مقاصد افراد دیگر است (به نقل از درکسن، کرامر و کاتزکو[۳۶]، ۲۰۰۲).
در سال ۱۹۸۰ رون بار ـآن
مفهوم بهره هیجانی را اختراع نمود تا در نتیجه آن بتواند روش خود را برای ارزیابی
هوش کلی توضیح دهد او اعتقاد داشت که هوش هیجانی توانایی ما را در کنار آمدن
موفقیتآمیز با دیگران، توأم با احساسات درونی، منعکس میسازد او پس از ۱۷ سال
تحقیقات خود، اولین آزمون در این مورد یعنی سیاهه شخصیتی بار-آن (EQ-i)را بوجود آورد.
مایر و سالوی[۳۷] (۱۹۹۰)
بعد از مطرح کردن مفهوم هوش هیجانی، آن را این چنین تعریف کردند:
«توانایی ارزیابی، بیان،
تنظیم هیجانات خود و دیگران و استفاده کارآمد از عواطف است» (پیریدز[۳۸]،
فارنهام[۳۹]، ۲۰۰۱؛ به نقل از خدایی، ۱۳۸۴).
دانیل گلمن، اصطلاح هوش
هیجانی را در سال ۱۹۹۵ مطرح نمود و آن را از نظریه به کاربرد نزدیک ساخت اولین
کتاب او در همان سال یکی از پرفروشترین کتابهای سال در آمریکا شد. دومین کتاب وی
هوش هیجانی در محیط کار، توانست به بسیاری از ابهامات پاسخ دهد.
مؤلفههای هوش هیجانی
هوش هیجانی از دو مؤلفه:
۱) بینش روانی فرد و ۲) استعداد فطری همدلی تشکیل شده است. مؤلفه نخست، بینش روانی
فردی؛ در همه موقعیتها و به طور حتم در تمام مراحل حل مسئله، تصمیمگیری و یا
انجام تکالیف یادگیری شایان اهمیت است.
مؤلفه دوم، استعداد فطری
همدلی؛هنگامی که به انجام وظیفهای و یا موقعیت خاصی در ارتباط با دیگران اشاره
دارد ضروریست، شکی نیست که در چنین موقعیتی، رابطهای متقابل میان فرد و دیگران
وجود دارد. با این حال ابراز همدلی حتی در صورت عدم حضور فیزیکی دیگران میتواند
ضروری و حساس باشد (روزنبرگ[۴۲]، ۱۹۹۲؛ ترجمه صیامی، ۱۳۷۷).
مؤلفههای مفهوم هوش
هیجانی ثابت میکنند که اندازههای هوشبهر به تنهایی نمیتواند بیشتر متغیرهای
متناوب فردی را در موقعیتهای زندگی توضیح دهد. در صورتی که بررسی هوش هیجانی در
فرد میتواند عامل موثری در موقعیت زندگی وی باشد (محرابیان، ۱۹۹۵).
اساس زیست ـ عصبی هوش
هیجانی
لدوکس[۴۳] عصبشناس مرکز
علوم عصبی دانشگاه نیویورک اولین کسی بود که نقش محوری لمبیک[۴۴] را در مغز هیجانی
کشف کرد.لدوکس اظهار می دارد که آمیگدال[۴۵] که در قسمت بالای ساقه مغز و نزدیک
سیستم لمبیک قرار گرفته است جایگاه اصلی حافظهُ هیجانی است و خاطرات هیجانی در این
منطقه نگهداری می شود. هیپو کامپ وقایع را بدون هیچ احساس خاصی حفظ می کند و
چاشنی هیجانی آن در آمیگدال نگهداری میشود (لدوکس وفلپس[۴۶]، ۱۹۹۹؛لدوکس،۲۰۰۳).
تحقیقات لدوکس (۲۰۰۰)
نشان میدهد که حتی زمانی که مغز متفکر یعنی نئوکورتکس به مرحلهُ تصمیمگیری رسیده
است، لیمبیک می تواند اعمال ما را کنترل کند. عملکرد آمیگدال و ارتباط متقابل آن
با نئوکورتکس اساس هوش هیجانی است.
لدوکس و فلیپس(۱۹۹۹) در
تحقیقات خود به این نتیجه رسیدند که علایم حسی که از چشم یا گوش صادر می شوند
ابتدا به تالاموس در مغز میروند وسپس از طریق یک سیناپس منفرد به آمیگدال و پس از
آن، به نئوکورتکس میرود. این گونه انشعاب به آمیگدال اجازه میدهد تا قبل از
نئوکورتکس شروع به پاسخ دهی کند. آمیگدال میتواند مارا وادار کند که برای دست زدن
به کاری از جا بجهیم در حالی که نئوکورتکس آرامتر اما، کاملاً آگاهانهتر،
برنامهُ سنجیده خود را برای واکنش نشان میدهد .نظام هیجانی از نظر کالبد شناختی
میتواند مستقل از نئوکورتکس عمل کند. برخی واکنشهای هیجانی و خاطرههای هیجانی،
بدون وجود آگاهی و شناخت شکل میگیرند.
داماسیو[۴۷] (۱۹۹۴) نیز
معتقد است که بین ناحیه بطنی – قدامی در بخش پیش پیشانی و سیستم لمبیک که در قسمت
تحتانی مغز قرار دارد و مرکز اصلی عواطف است ارتباطهای دو طرفه فراوانی وجود
دارد. بدین ترتیب که بخش پیش پیشانی یکی از مراکزی است که اطلاعات مربوط به عواطف
را که از سیستم لمبیک به قشر مخ میرسد، پردازش میکند و نتیجه این پردازش را در
تصمیمگیریها و رفتارهای اجتماعی و اخلاقی ما (که آنها نیز در همین ناحیه برنامه
ریزی می شوند )دخالت می دهد. حال اگر بر اثر ضایعهای این قسمت از قطعه پیشانی
آسیب ببیند اطلاعات مربوط به عواطف که از سیستم لمبیک میرسند، نمیتوانند نقش مثبت
خود را در تصمیمگیری و تنظیم رفتار شخص ایفا کنند، در نتیجه بیمار دچار سرگشتگی
میشود و رفتار اجتماعی او نیز به اشکال مختلف نابهنجار میگردد. (مانند تغییر
شخصیت، از بین رفتن حس مسئولیت، بیاعتنایی به هنجارهای اخلاقی و مانند آن. در
حالی که عملکرد عقلانی فرد مثل توجه ،دقت ،حافظه،هوش وزبان کاملاً دست نخورده
وسالم می ماند(آدافلپس و داماسیو[۴۸]،۲۰۰۰).
هوش هیجانی و هوش عمومی
هوش عمومی و هوش هیجانی
تواناییهای متضادی نیستند بلکه بهتر است که چنین بیان نمود که از یکدیگر متمایز
هستند. همه ما ترکیبی از هوش و هیجان داریم، در واقع بین هوش عمومی و برخی از جنبههای
هوش هیجانی همبستگی پایینی وجود دارد و باید گفت این دو قلمرو اساساً مستقلاند
(گلمن، ۱۹۹۵).
برچسب ها:
رابطه ميان هوش هيجاني با تفكر انتقادي هوش هيجاني تفكر انتقادي دانشآموزان دوره متوسطه پایان نامه پروژه پژوهش دانلود پژوهش و تحقیق تحقیق دانلود جزوه دانلود مقاله دانلود پایان نامه دانلود پروژه