قسمتی از متن:درس در یک نگاه:
به راهی در، سلیمان دید موری -- که با پای ملخ میکرد زوری
سلیمان پیغبر در راه مورچه ای را دید که داشت به سختی پای ملخی را با خودش حمل می کرد
به زحمت، خویش را هر سو کشیدی -- و زان بار گران، هر دم خمیدی
مورچه به زحمت خودش را به هر سو می کشید و بخاطر , آن بار سنگین پشتش خمیده شده بود
ز هر گردی، برون افتادی از راه -- ز هر بادی، پریدی چون پر کاه
با هر گرد و خاکی از راهش دور می شد و با هر بادی مثل پر کاهی به این طرف و آن طرف پرت می شد
چنان بگرفته راه سعی در پیش -- که فارغ گشته از هر کس، جز از خویش
با جدیت تلاش می کرد و به جز خودش به کس دیگری امیدی برای یاری رساندن نداشت
ب تندی گفت کای مسکین نادان -- چرایی فارغ از ملک سلیمان
سلیمان با بدخلقی به مورچه گفت : ای نادان چرا از قصر سلیمان غافل مانده ای ؟
و...