تعريف فرهنگ سازماني
اين كه فرهنگ سازماني چيست و چه ارتباطي با مفاهيم فرهنگ و مديريت دارد، ديدگاههاي مختلف و گاه متضادي وجود دارد (Denison,2000,3). ادگار شاين[1] يكي از صاحبنظران برجسته پژوهش و نظريهپردازي در باب فرهنگ سازماني در مقدمه كتاب مشهور خود «فرهنگ سازماني و رهبري» ميگويد: «فرهنگ سازماني مفهومي است كه به دشواري ميتوان آنرا تعريف كرد، به سختي ميتوان آن را تجزيه و تحليل و اندازهگيري نمود و به سختي ميتوان آن را مديريت كرد» (schien,1992,6).
همچنين برخي ديگر از صاحبنظران فرهنگ را يكي از عوامل مديريتي ميدانند كه «بيش از ساير عوامل مورد غفلت قرار گرفته است … و شايد بخشي از اين غفلت ناشي از دشوار بودن درك و پذيرش قدرت و نفوذ فرهنگ باشد. مديري كه در درياي تجارت بينالمللي غوطهور ميشود تنها نبايد مراقب امواج دريا باشد، بلكه بايد بتواند عمق و قدرت اين گرداب زير آبي (حضور پنهان فرهنگ) را برآورد كند. اگر در انجام اين مهم موفق نشود، حيات شركت يا مجموعه تحت مديريت او به خطر خواهد افتاد (اشنايدر و بارسو، 1379،3).
فرهنگ سازماني عبارت است از مجموعه اعتقادات جمعي ناخودآگاه و مفروضاتي است كه ارزشها، «دست ساختههاي هنري[2]» و فعاليتهاي سازمانها به واسطه آنها هدايت ميشوند. به اين معنا كه گروهي از افراد در اين اعتقادات جمعي سهيم بوده و همچنين واكنشهاي آنان مبني بر اين كه آيا رويكرد جديد و مصنوعات ناشي از آن خوب يا بد است و اين موضوع كه آيا بيدرنگ مورد پذيرش قرار ميگيرند يا موجب ترس و مقاومت ميشوند را هدايت مينمايد. مطابق نظر شاين «واژه فرهنگ ميبايستي انحصاراً براي سطوح عميقتري از عقايد و مفروضات بنيادي كه اعضاي سازمان در ايجاد آن سهيم هستند به كار رود، موضوعي كه به صورت نيمه آگاه عمل ميكند و به عنوان رسم رايجي از ديد سازمان نسبت به خود و محيط اطرافش تعريف ميشود (Schein,1986,84)
چنين رويكردي به فرهنگ سازماني، ما را به جاي توصيف صرف تفاوتهاي موجود در ارزشها و مصنوعات ـ چنانكه در بعضي از راهنماهاي پژوهشي صورتگرفته، به تلاش در جهت درك موضوعاتي از اين قبيل كه «چرا سازمانها به انجام امور به شكل كنوني آن ميپردازند و چرا رهبران دچار مشكلاتي هستند كه با آنها دست به گريبانند»، رهنمون ميسازد (Schein,1996,85). نقطة مقابل، اين كه در ارتباط با ماهيت مفروضات بنيادي پذيرفته شده، يافتن نمونه و تحليل دقيق و عاري از اشتباه فرهنگ دشوار است. محقق بايستي قادر باشد فرهنگ را بر مبناي مشاهدات شخصي خود از مصنوعات، ارزشها، مواد نوشتاري و گفتاري و تاريخ سازمان مورد تفسير قرار دهد.
بسياري از صاحب نظران در اين مورد اتفاق نظر دارند كه فرهنگ سازماني در حقيقت، درك يا پنداشت كلي است كه اعضاي سازمان ازآن دارند. رابينز (1381) بر اين باور است كه: (مقصود از فرهنگ سازماني سامانهاي از استنباط مشترك است كه اعضا نصب به يك سازمان دارند و همين ويژگي موجب تفكيك دو سازمان از يكديگر ميشود.)
فرهنگ سازماني داراي شاخصهها و ويژگيهايي است كه پرداختن به آن از حوصله اين بحث خارج است ليكن بصورت خلاصه ميتوان به هفت ويژگي اصلي تشكيل دهنده فرهنگ سازماني از نگاه چتمن و كالول (1991) اشاره نمود:
· خلاقيت و خطرپذيري : ميزاني كه افراد تشويق ميشوند تا خلاق، نوآور و خطرپذير گردند.
· توجه به مسائل: ميزاني كه انتظار ميرود كاركنان بتوانند مسائل را تجزيه و تحليل نموده و به صورتي دقيق به امور نگاه كنند.
· توجه به نتيجه: ميزاني كه مديريت به نتايج يا رهآوردها توجه ميكند نه به روشها و فرآيندهايي كه بايد براي دستيابي به اين نتيجهها به كار رود.
· توجه به افراد: ميزاني كه مديريت به كاركنان اجازه ميدهد در تصميمگيريها مشاركت كنند و ميزاني كه مديريت درباره اثرات نتيجه تصميمگيري بر افراد توجه ميكند.
· تشكيل تيم: ميزاني كه مديريت، كارها را به گونهاي تنظيم ميكند كه به وسيله تيم(و نه افراد) انجام شود.
· تحول: ميزاني كه افراد داراي روح انتقاد، تحول و يا حتي جسارت هستند.(نه افراد ساده انديش و احتمالا بيتفاوت).
· ثبات يا پايداري: ميزاني كه سازمان در فعاليتهاي خود به حفظ وضع موجود(و نه رشد) تاكيد و توجه دارد.
پياده سازي موفق فرآيند مديريت دانش و دانشآفريني در سازمان مستلزم فراهم نمودن بسترهاي فكري و فرهنگي اين امر ميباشد .ترويج فرهنگ يگانگي و احساس تعلق افراد به سازمان و ايجاد حس اعتماد ميان آنان و فراهم سازي محيطي توام با اشتراك، انتقال و تقابل دانش علاوه بر اينكه مقاومت در برابر تغيير در كاركنان را به حداقل ميرساند، از سرمايه مشاركت و هم فكري آنان نيز سود ميبرد. موفقيت پروژههاي مديريت دانش تا حدود زيادي بستگي به نوع همكاري و اشتراك دانش بين همه افراد داشته و همه افراد بايد فعالانه در گردآوري و ايجاد مضمون پروژها شركت داده شوند.
دانپورت و همكاران (1998) اظهار ميدارد:
"اگر زمين فرهنگي پروژه مديريت دانش، حاصلخيز نباشد، نه مقدار فناوري نه محتواي دانش نه داشتن يك مديريت پروژه خوب، هيچكدام موفقيتي دربر نخواهد داشت".
به عقيده گاندي(2004) يكي از مهمترين تواناسازهاي مديريت دانش، فرهنگ باز سازمان است كه مشوق تعامل افراد با يكديگر و تبادل نظرات و تجربيات و نقطه نظرات است و به كاركنان اجازه ميدهد كه بدون ترس از بازخواست، صدايشان را به گوش ديگران برسانند. از ديدگاه وي، عدم وجود فرهنگ سازماني كه مشوق همكاري، اعتماد،اشتراك دانش،گوش دادن، يادگيري و خلاقيت باشد، ميتواند مانع اصلي توسعه و بكارگيري يك پروژه موفقيت آميز مديريت دانش باشد.
يكي از مهمترين مولفههاي فرهنگ سازماني كه داراي نقش اساسي در پيشبرد پروژههاي دانشي در سازمان ميباشد، فرهنگ تسهيم و به اشتراك گذاري دانش است. تقسيم و انتشار دانش در داخل سازمان، پيش شرط حياتي براي ايجاد اطلاعات و تجاربي است كه سازمان ميتواند از آن استفاده كند در اين امر استفاده از زبان واضح و روشن براي انتقال دانش، منظور نمودن پاداشهايي براي به اشتراك گذاري دانش، حمايت فرهنگ سازماني از اشتراك و انتقال دانش و ... ميتواند موثر باشد.
زماني كه در فرهنگ يك سازمان، دانش شخصي افراد، بهاي زيادي داشته و افراد بطور غريزي قدرت دانش را احساس ميكنند، اشتراك دانش با ديگران، در اصل،اشتراك قدرت است. در اين صورت مديريت دانش ميتواند افراد را متقاعد سازد كه دانش مورد نياز را استفاده نموده و باديگران به اشتراك بگذارند.
لازمه ايجاد فرهنگ دانش اشتراكي، توجيه و متقاعد نمودن افراد، ارائه آموزشهاي لازم، پاداش دادن به اشتراك گذاري دانش و در پيش گرفتن سياست سازماني مشخص جهت جلوگيري از انباشت آن و نيز گوشزد نمودن منابع سرشاري است كه از اين رهگذر عايد سازمان و افراد ميگردد.
لذا سوال اساسي در اين بخش، اين است كه چگونه ميتوان اشتراك گذاري دانش را تسهيل نمود.
ترويج فرهنگ تسهيم دانش در بسياري از شركتهاي معتبر به عنوان سنگ بناي اصلي و اولويت نخست آنان درآمده است و اين سازمانها اصولي را در اين راستا تدوين نمودهاند.
از جمله يكي از اصول پنجگانه كميسيون خدمات عمومي در اروپا اين است كه دانش، اطلاعات و داده بايد به اشتراك گذاشته شود(لي بو ويتز و چن، 2003) در اين اصل آمده است :
· اشتراكگذاري دانش ميبايست پاداش داده شود. ما بايد محيطي ايجاد نماييم كه مردم با كمال آزادي آنچه را ميدانند، پراكنده نموده و دانش را از همكاران طلب نمايند.
· انجام ارزيابي افراد بايد به ميزان همكاري شخص در توليد، ارزيابي و انتقال دانش مرتبط باشد.
· دانش، در دسترس تمامي كاركنان خواهد بود به جز در مواردي كه دليلي بر پوشيده داشتن و حيطهبندي وجود داشته باشد.
· دانش ما بايد به اشتراك گذاشته شود تا پشتيباني كننده همكاري با ساير بخشها و سطوح دولتي باشد.
· ما فرآيندهايي را پي ريزي كرده و ابزاري را به خدمت خواهيم گرفت كه مارا قادر به ثبت و اشتراكگذاري دانش به منظور حمايت از همكاريهاي متقابلمان نمايد.
با توجه به نقش كليدي فرهنگ اشاعه دانش در يك سازمان، پيشبيني ساز و كارهايي جهت تحقق اين مهم، ضروريست. از ديدگاه محققاني نظير لي بو ويتز(2000)، مهارتهاي اشتراك گذاري دانش ميبايد شامل موارد زير باشد:
· توسعه موارد جديدي از روابط همكار- همكار
· ميزان استفاده مجدد از دانش.
· تعداد مفاهيم كليدي كه از تبديل دانش ضمني به دانش سريح بدست ميآيد.
· تعداد ايدههاي جديدي كه منجر به توليد محصول يا خدمت جديدي ميگردد.
· بهترين شيوههايي كه جهت ايجاد ارزش افزوده بكار گرفته ميشود.
· تعداد كارآموزاني كه خود مربي بوده و ميزان موفقيت آنان در ميل به بلوغ سازماني موثر بوده است.
بانك جهاني نيز شاخصهاي يادگيري و اشتراك گذاري دانش خود را به شرح زير برشمرده است (لي بو ويتز و كارول،2003) :
· طرح ايدههاي جديد و ادامه يادگيري
· تسهيم دانش.
· يادگيري از ديگران.
· بكارگيري دانش در فعاليتهاي روزانه.
· مشاركت در زمينه يادگيري و اشتراك گذاري دانش.
· با در نظر داشتن اهميت كليدي فرهنگ اشتراك گذاري دانش در سازمان، توجه به موانع تحقق چنين امري نيز درخور توجه است. ادل و گري سان (2001) اظهار ميدارند كه افراد غالبا به دلايل زير از اشتراك دانش امتناع ميورزند :
· مشغله فراوان.
· نميخواهند با اشتراك دانش، مسئوليتهاي اضافي براي خود درست كنند و در پروژههايي كه در راستاي تواناييها و علايق آنان نيست درگير شوند.
· احساس ميكنند كه اشتراك دانش مانع موفقيت شخصي آنهاست.
· در بحثهاي ورودي احساس رعب دارند كه از قافله جدا بمانند و فكر ميكنند كه چيزي براي همكاري ندارند.
· به دانش ديگران و اينكه آنان نيز در دانش افراد سهيم خواهند شد اعتمادي ندارند.
· اگر نظراتشان به سخره، يا ناديده گرفته شود و يا از نظراتشان انتقاد شود، احساس ميكنند همكاريشان تنبيه و يا تهديدي براي آنهاست.
· با مديران و تصميم گيرندگاني كار ميكنند كه اطلاعات را از آنان مخفي ميكنند لذا ميتوان گفت در سازماني كه خواستار بهرهگيري از مزاياي مديريت دانش است توجه ويژه به مولفههاي فرهنگي سازماني، به نحوي كه اشتراكگذاري دانش را در ميان كاركنان و سطوح مختلف سازماني، تبليغ و تسهيل نمايد، ضرورتي اجتناب ناپذير محسوب ميگردد. (حسنوي، 1391 : 61)
1-4- ضرورت پرداختن به مقوله فرهنگ سازماني
در پاسخ به اين سوال كه چرا به درك فرهنگ نيازمنديم دست كم چهار دليل قابل ذكر است:
الف - تجزيه و تحليل فرهنگ موجب نماياندن پويائي خرده فرهنگهاي درون سازمان ميشود.
يكي از دلايل اصلي افزايش علاقمندي به فرهنگ، آن است كه نه تنها اين مفهوم با تحليل سطوح سازماني ارتباط پيدا كرده، بلكه همچنين هدفش درك هر آن چيزي است كه هنگام كار با گروههاي حرفهاي و خرده فرهنگهاي مختلف با يكديگر در درون سازمان اتفاق ميافتد. براي مثال، اين روزها، بيشتر شركتها تلاش ميكنند فرايند طراحي، توليد و تحويل محصولات جديد را به مشتريان با سرعت بيشتري به انجام برسانند. آنها بيش از پيش دريافتهاند كه همكاري بخشهاي بازاريابي، مهندسي، توليد، توزيع و گروههاي فروش نيازمند عزمي راسخ[3]، مراقبت بيشتر و مشوقهاي مديريتي كمتر است. براي دستيابي به هدف مورد نظر، به درك خردهفرهنگهاي مرتبط با هر يك از اين وظائف و طرح فرايندهاي بينگروهي نياز است، زيرا امكان برقراري ارتباط و تشريك مساعي ميان آنها را حتي در مرزهاي مستحكم خردهفرهنگي فراهم ميسازد.
فرمت ورد قابل ویرایش
تعداد صفحات: 74
فصل دوم مبانی نظری و پیشنه تحقیق جهت نوشتن فصل دوم پایان نامه ارشد و دکتری
همراه با رفرنس نویسی و پاورقی داخل متن
پیشینه تحقیق کامل: خارجی و داخلی
منابع فارسی کامل
منابع انگلیسی کامل
برچسب ها:
دانلود مبانی نظری ارتباط فرهنگ سازماني و مدیریت دانش مبانی نظری ارتباط فرهنگ سازماني و مدیریت دانش دانلود مبانی نظری ارتباط فرهنگ سازماني و مدیریت دانش فرهنگ سازماني مدیریت دانش