تعريف توانمندسازي
تعاريف گوناگوني از واژه توانمندسازي [1]توسط محققين در اين زمنيه ارائه شده است :
- توانمندسازي عبارت است از شناختن ارزش افراد و سهمي که مي توانند در انجام امور داشته باشند (Constanse & Mark,2002,24).
- توانمندسازي نيروي انساني يعني ايجاد مجموعه ظرفيت هاي لازم در کارکنان براي قادر ساختن آنان به ايجاد ارزش افزوده در سازمان و ايفاي نقش و مسئوليتي که در سازمان به عهده دارند ، توام با کارايي و اثربخشي است (Conger& Kanungo,2002,13).
- توانمندسازي عبارت است از توسعه و گسترش قابليت و شايستگي افراد براي نيل به بهبود مستمر در عملکرد سازمان مي باشد . (Richard& Raymond,2000,12).
- توانمندسازي در مفهوم سازماني عبارت است از تغيير در فرهنگ و شهامت در ايجاد و هدايت يک محيط سازماني (Kyle,2005,88).
- توانمندسازي عبارت است از طراحي و ساخت سازمان به نحوي که افراد ضمن کنترل خود ، آمادگي قبول مسئوليت هاي بيشتري را نيز داشته باشند .(ايران زاده و بابائي هروي ، 1389، 4)
پيشينه تاريخي توانمندسازي
توانمندسازي در دوران مديريت علمي در کانون توجه صاحب نظران مديريت نبوده است . بعد از نهضت روابط انساني مسائلي مانند رضايت شغلي ، غني سازي شغلي و رهبري دموکراتيک مطرح شد و توانمندسازي کارکنان به عنوان يک هدف مهم و حياتي سازمان مطرح گرديد.
توانمندسازي به عنوان ايده اي مرتبط با عملکرد سازمان ، آشکارترين ريشه هايش را در تشريح نظريه Y داگلاس مک گريگور [2](1960) در کتاب "چهره انساني سازمان" دارد . اين نظريه مبتني بر ايجاد شرايطي براي حرکت افراد به سمت کسب اهداف به جاي سرپرستي و هدايت تلاش هايشان مي باشد .نظريه Y داگلاس مک گريگور و ساير عقايد و تجربيات به منظور توانمندسازي کارکنان مفروضات مشترکي دارد که نمايان ترين آنها عبارتند از :
1. سازمانهاي تجاري و صنعتي فقط بخشي از منابع فکري کارکنان را به کار مي گيرند .
2. کنترل ، تنها يا بهترين شيوه نيل به اهداف سازماني نيست و آن شيوه اي غير ممکن براي نيل به عملکرد سازمني عالي و بهبود مستمر است . افراد و تيم ها هنگامي موثرند که فرصت اعمال نظارت در کارشان به آنها داده شود .
3. شايستگس و صلاحيت مختص تعدادي افراد متخصص نيست بلکه به طور وسيعي در همه سطوح يک سازمان پخش مي شود .
4. کارکنان نسبت به اموري که به آنها نفوذ داشته و از آنها تجاربي کسب کرده اند مالکيت شخصي و احساس مسئوليت بيشتري دارند .
در تئوري مک گريگور مديران داراي نگرش Yکارکنان رادرتمامي سطوح تصميم گيري مشارکت مي دهند. ارتباطات به سمت بالا را ترغيب نموده و به دقت به نظرات و پيشنهادات کارکنان توجه مي کنند.فرصت قبول مسئوليت هاي بزرگتر به افراد داده مي شود ، به دليل تعهد مدير به خودشکوفايي کارکنان ، مدير به دنبال غناي شغلي و توسعه شغلي افراد مي باشد .
در تئوري Y مدير به تمامي سلسله مراتب نيازهاي مازلو از نيازهاي فيزيکي تا خودشکوفايي توجه دارد و فرض بر اين است که نيازها و منابع انگيزشي همان گونه که براي افراد بالاي سلسله مراتب است براي افراد پايين هم وجود دارد .
بي ترديد تئوري Y مک گريگو يک فلسفه توانمندسازي در مديريت است . در طول 20 سال گذشته صدها شرکت ثابت کرده اند که مشارکت و درگيري کارکنان در کار و توانمندسازي به طور قطع ايده جديدي نيست .توانمندسازي بيشتر از يک احتمال نظري يا تجربي ثابت شده است .
اين پديده اکنون راهنمايي براي توسعه است که سازمانها مي بايست براي حفظ قدرت رقابت و بقاي خود آن را بپذيرند .
اصطلاح توانمندسازي ازدو دهه 1980 و 1990 بسيار رايج شده است . توانمندشدن در رشته هاي روان شناسي ، جامعه شناسي و دين شناسي ريشه هايي دارد که به 2 دهه گذشته حتي قرنهاي گذشته بر مي گردد.
آدلر [3] در سال 1927 در زمينه روان شناسي مفهوم " انگيزه تسلط [4]" را باتاکيد بر تلاشي که افراد براي کسب تسلط خود در برخورد با جهان خود دارند ، مطرح کرد .
چندين دهه قبل ، مفاهيمي مشابه معرفي شدند .
وايت [5]در سال 1959 بيان نمود" انگيزه تاثير گذاري[6]" يک انگيزه دروني است که باعث مي شود چيزها اتفاق بيافتد .بريهم [7] در سال 1966 توانمندسازي را " واکنش روان شناختي[8] " که براي آزادي از محدوديت ها اشاره دارد بيان نمود .(وتن و کمرون ، 1381 ،17).
در هر يک از مطالعات ، مفاهيم ريشه اي به مفهوم توانمندشدن يعني تمايل افراد به تجربه به خود کنترلي[9] ، به خود اهميت دادن[10] و براي خود آزادي قائل شدن شباهت دارد .
در جامعه شناسي ، مفاهيم توانمندشدن در مورد بيشتر جنبشهاي حق ها که درآن مردم براي آزادي و کنترل اوضاع و احوال شخصي خويش مبارزه مي کردند اساسي بوده است .
در الهيات ، مجادلات درباره اختيار و جبر، خودرايي در مقابل تسليم ، قضا و قدر در مقابل ايمان ، انسان گرايي در مقابل کثرت گرايي در طول قرنها به صورت داغي مطرح بوده است .
ريشه همه اين مباحث ، اشکال تغيير يافته موضوع توانمندي در مقابل ناتواني و درماندگي است .(وتن و کمرون ، 1381 ،18).
به طور خلاصه در مديريت سابقه استفاده از اصطلاح توانمندسازي به دموکراسي صنعتي و دخيل نمودن کارکنان در تصميم گيري هاي سازمان تحت عناوين تيم سازي ، مشارکت و مديريت کيفيت جامع بر مي گردد.
اين اصطلاح در سال 1980 به سرعت موضوع روز گرديد و توسط نظريه پردازاني چون کانگر و کاننگو 1988 ، اسپريتزر 1995 ، کنت و بلانچارد ، جان پي کارلوس و راندلف در سال 2000 گسترش يافت .
تعاريف توانمندسازي نيروي انساني
با بررسي ادبيات مديريت و سازمان تعاريف توانمندسازي نيروي انساني را مي توان به دسته طبقه بندي نمود.
1. توانمندسازي به عنوان تفويض اختيار
اسکات وژافه (1991) مي گويند :" توانمندسازي يک راه اساساً متفاوت براي کارکردن انسان ها يکديگر است بدين معنا که :
- کارکنان احساس مي کنند که نه فقط در مورد انجام دادن وظايف خودشان بلکه نسبت به بهتر کارکردن کل سازمان مسئوليت دارند.
- تيم هاي کاري به طور مستمر براي بهبود عملکرد و دستيابي به سطح بالاتري از بهره وري با هم کارمي کنند.
- ساختار سازمان ها به گونه اي طراحي شده است که افراد در مي يابند که مي توانند براي تحقق نتايج مورد نظرشان کارکنند نه اينکه صرفاً اداي تکليف کنند. (اسکات و ژافه، 1375، 20)
- توانمندسازي را تفويض اختيار به کارمندان براي اتخاذ تصميمات مناسب بدون آنکه در ابتدا به تاييد مقامات فرادست برسد مي دانند .فوي [11] (1997) توانمندسازي را توزيع قدرت تصميم گيري به افرادي که آن را در سازمان ندارند ، مي داند .
آنچه از تعاريف فوق حاصل مي شود اين است که مديران وقتي مي توانند کارکنان را توانمندسازند که اطلاعات سازماني را در اختيار آنان گذاشته ، ساختارسازماني را بازسازي کرده ، تيم هاي کاري را جايگزين سلسله مراتب نموده ، فرصت هاي آموزشي را فراهم کرده و... لذا تمام اين اقدامات مديريتي بخشي از فرايند توانمندسازي مي باشد .(عبدالهي و نوه ابراهيم ، 1385 ،30)
2. توانمندسازي به عنوان ايجاد انگيزش
کانگر و کانانگو (1998) توانمندسازي را فرايند افزايش احساس خودکارآمدي[12] در افراد از طريق شناسايي و حذف شرايطي که موجب ناتواني کارکنان شده است مي دانند .
آنان توانمندسازي را به عنوان يک رويکرد انگيزشي به معني قادر بودن[13] (نه تفويض قدرت ) مي دانند.اين دو نويسنده الگوي توانمندسازي را متشکل از 5 مرحله مي دانند .
2.1. مرحله اول : شناسايي و حفظ شرايطي که موجب روان شناختي بي قدرتي در کارکنان شده است .عواملي که باعث پايين آمدن باورهاي خودکارآمدي در کارکنان مي شود عبارتند از :
الف) تغييرات سازماني
ب ) ساختار سازماني
ج) نظام پاداش دهي
در سازمانهاي ديوان سالار که قوانين و مقررات هدايت کننده رفتار کارکنان مي باشند ، از ابراز عقايد جلوگيري به عمل مي آيد ، استقلال و آزادي عمل کارکنان محدود شده و بي عدالتي در توزيع قدرت ايجاد مي گردد که نهايتاً به کاهش حسن خودکارآمدي منجر مي شود.
2.2. مرحله دوم : بکارگيري فنون و راهبردهاي مديريتي ؛ راهبردهاي رهبري يا مديريت تواناساز عبارتند از : مديريت مشارکتي ، اهداف معني دار شخص ، نظام بازخورد ، الگوسازي، پاداش هاي مبتني بر شايستگي و غناي شغلي.
2.3. مرحله سوم : منابع اطلاعات خودکارآمدي ؛ براي موثر بودن اقدامات توانمندسازي که در مرحله دوم ذکر شد ، بايد اطلاعاتي رابراي کارکنان در خصوص کارآمدي شخصي آنها فراهم کرد .
2.4. مرحله چهارم : نتايج تجربه توانمندي زيردستان ؛ مراحل قبل موجب مي شوند که فرد احساس توانمندي و يا خودکارآمدي نمايد و انتظار تلاش –عملکرد وي تقويت شود .براساس نظريه انتظار [14](لاولر) انگيزش فرد به 2نوع انتظار وابسته است که تلاش فرد را در انجام وظايف محوله افزايش مي دهد .
الف) تلاش کارکنان به سطح مطلوب عملکرد منجر مي شود .
ب ) عملکرد آنان نتايج مطلوب به بار مي آورد .
2.5. مرحله پنجم : مشاهده نتايج رفتاري توانمندسازي به عنوان نتايج فرايند قادر بودن هم شامل آغاز فعاليت و هم پشتکاري و استقامت در انجام وظايف توسط زيردستان مي گردد . (عبدالهي و نوه ابراهيم ، 1385 ،34-31)
فرمت ورد قابل ویرایش
تعداد صفحات: 47
فصل دوم مبانی نظری و پیشنه تحقیق جهت نوشتن فصل دوم پایان نامه ارشد و دکتری
برچسب ها:
دانلود مبانی نظری توانمندسازي مبانی نظری توانمندسازي مبانی نظری توانمندسازي