مقدمه :ما تحتتأثیر نیروهایی که درون ما حضور دارند زندگی میکنیم ، ما وانمود میکنیم آنها را به خوبی درک میکنیم. این نیروها عشقهای ما را برای ما تدراک میبینند، این نیروها در نهایت زندگی ما را هدایت میکنند: تیر دشمن، بیماری و حتی کارهایی که با دستانمان یا حتی ورقی که در بازی به دستمان میدهند. دابلیو. راچ. آدِن انجام میدهیم.
من جز آن دسته از افراد هستم که معتقدند یونگ هنوز کشف نشده است یا حداقل اینکه به درستی به رسمیت شناخته نشده است، با اینکه چندین دهه از مرگ او در سال 1961 میگذرد. یونگ، به عنوان یک فرد، مردی پر از ایراد بود، همانگونه که بسیاری از ما اینگونه هستیم. او که مردی بزرگ بود، ایرادهای بزرگی نیز داشت. وقتی براساس ناخودآگاهش عمل میکرد، به خودش و دیگران لطمه میزد، همانگونه که ما گاهی به خودمان و دیگران لطمه میزنیم. درآمیختن شخصیت انسانی او با کمکی که او در زمینه شناخت خودمان به ما کرد مانند این است که (همانگونه که یکی از همکاران مدتی قبل عنوان کرد) بگوییم از آنجایی که انیشتین یک مورد رابطه نامشروع داشته است، اکنون باید به تئوری نسبیت او به دیده تردید نگریست. یونگ گاهی اشتباهاتی داشته است، گاهی متهم به خودبزرگبینی بوده است و گاهی در روابطش با دیگران سوءاستفاده کرده است، اما چه کسانی در میان ما این کارها را نکردهایم.
یونگ بهعنوان یک متفکر (مذهبی) در زمینه چشمانداز مدرنیسم، و کسی که نقشه جابهجایی محل روانی معنا از یکسری نهادهای اجتماعی مقدس به فرد را طراحی کرد، بینظیر بود. با این که هیچیک از ما نباید یونگ را هدایتگر زندگیمان بدانیم و نباید اختیارمان در مورد تجربیات شخصیمان را بهدست او دهیم، هیچکس به اندازه او در زمینه هدایت آگاهانهی «سفری که ما آن را زندگی مینامیم» به ما بینش نداده است. با این حال، او در اواخر عمرش اعتراف کرد که احساس میکند که گویی در مأموریت زندگیاش ناکام مانده است....