نوع فایل : Word
فصل اول
مقدمه
تئاتر مدرن ، معني گسترده اي است كه وقوع آن دست كم زماني نزديك به يك قرن را در خود نهفته دارد . مدرن بودن در تئاتر صور مختلفي را در بر مي گيرد و هر روشنفكري كه در امر تئاتر تجربه اي را به انجام رسانده ، وجهه نظر خاصي را ارائه كرده است كه در نوع خود تاثير گذار بوده است ...گاهي در نزد آنان همه چيز در قدرت بازيگران شكل مي گرفت ، زماني سخن و ديالوگ تئاتري سلطه داشت ، نور و دكور يكباره و در مقطعي اهميت تعيين كننده يافت و يا آموزش به جنسي از تئاتر پيوند خورد ...
استانيسلاوسكي، گريك، ميرهولد، راينهارت، آپيا، پيسكاتور، آرتو، گروتوفكي، برشت و ... بانيان چنين تحولاتي بودند . در اين ميان آراء فلسفي و اجتماعي آرتو، برشت و گروتوفكي با توجه به اهميت تاثير شگرف در تئاتر دهه هاي 50 و 60 مورد ملاقه است ، تا زمينه بررسي جنبش هاي هنري و تئاتري فراگير اين دو دهه مانند بيتينك ها، بيتل ها، هيپي ها و در نهايت انواع مكاتبي همچون Living theatre ، Happening ، Open theqtre ، Performance به دست آيد .
اگر چه مراد نهايي اين مساله بررسي آرا و آثار پيتر شومان است اما ايجاد فضايي با موضوعات فوق الذكر كه به درك موضوع اصلي ياري مي رساند ضروري است . نقطه مركزي آثار پيتر شومان مخاطب هوشمندي است كه خود در نهايت بازيگر است ، اين نگرش وجه تشابه تمامي آنان است كه به نوعي مدافع تئاتر نو بوده اند يا از طريق تجربه خود در اين راه كوشيده اند . گريز از صحنه كلاسيك به معني فراگير آن و رسيدن به مكاني كه در آن مخاطب تاثير عمل گرايانه تري در حضور در تئاتر بيابد مراد و مقصود تئاتر هاي مدرن بوده و هست ؛ آگوست بوال چنين مي گويد : ((فكر ندانستن ، آگاه نبودن بر اين كه كسي در حضور بازيگر است كه دارد عملي را بازي مي كند هميشه مرا واداشته تا بكوشم ديگري در تئاتر را پيدا كنم كه در آنها تماشاگر ، (( تماشا – بازيگر )) ((Forumtumtheatre )) ما نه فقط تماشاگري Spect –Actor كه از صحنه مي گيرد ، بلكه كسي كه محتملا شركت و مداخله مي كند . آن وقت بود كه به شكل ديگري از تئاتر بنام تئاتر مناظره اي Spectator رسيدم كه در آن تماشاگر مستقيما مداخله مي كند و مي داند كه مداخله او بر عمل تاثير تغيير دهنده اي دارد .
آنتوتن (( آرتو )) (( Antonin Artaud )) 1948 – 1869
انديشه ، بسان زندگي و طبيعت نخست از درون به برون مي رود پيش از آنكه از برون به درون آيد . من انديشيدن را در حاله آغاز مي كنم ، از تهي به پژي مي روم و چون به پژ رسيدم ، مي توانم دوباره در تهي فرو افتم . من از مجرد به انضمامي مي روم نه از انضمامي به مجرد .
متوقف ساختن انديشه در برون وبررسي آنچه مي تواند كرد ، در حكم باز نشناختن سرشت باطني و پوياي انديشه و امتناع از احساس جنبش سرنوشت باطني انديشه است كه هيچ تجربه اي قادر به ضبطش نيست . من امروز شناخت اين سرنوشت باطني و پويان انديشه را شعر مي نامم .
آنتوتن آرتو
آرتو در اين خطبه به موضوعي سرنوشت ساز در دوره معاصر اشاره دارد ، با كشف ، جستجو و اصالت انسان در تباين با تفكري كه قياس مدار است و قواعدي نهاده شده را تبليغ مي كند . اساس مدرنيسم آرتو در هنر تئاتر مبتني بر حركت ، شناخت و فراموشي داري هاي بدست آمده در اين فرآيند است . تا آدمي بتواند خلاء را پركند و پژي ها را خلاء سازد .
خلاء در نظر او ثبات يا مطلق عدم حضور و حيات نيست او همواره هر واژه را با حضور انسان درنظر مي آورد ، خلاء جنبشي ديگر ... از اين رو آنتونن آرتو تمامي گذشته تئاتر جهان را مورد پرش قرار مي دهد و حتي ناديده مي گيرد تا بالقوه آنچه كه ممكن است در راه باشد در حضوري دروني و حركتي به بيرون ظهور يابد . در اين پروسه تئاتر موجود زنده و پوياست و مي بايد سازندگان آن نيز زنده و پويا باشند در اين راستا ، نگاه به تماشاگر به عنوان موجودي زنده اهميت مي يابد . سرانجام تفكر آرتو در آغوش گرفتن تماشاگران و احساس همبستگي با آنان از طريق سپردن نقش نظاره گري در بدو امر ونقش فاعل تئاتر در پايان يك نمايش است . آرتو براي رسيدن به اهدافش حتي ماهيت هنري يك نمايش را به نفع آئيني بودن آن نفي مي كند .
گذر از وضع موجود ، ذهن متحد تماشاگر و بازيگر ، زمان آرماني و نمادين كه واقعيت است محيط بر نجاز هنري اش خواهد بود ، تفسير و تاويل نگاه آرتو است .
امنيت آيين به اين است كه در واقعيت اتفاق نمي افتد ، بلكه در زمان نمادين و دراذهان اجرا كنندگان و شركت كنندگان به عنوان فرايند از وضع موجود به يك وضع ديگر و تاثيرش به تاثيري كه اگر در واقع ( واقعيت ) اتفاق افتاده بود يكسان است .
آرتو در نگاه به گذشته قصد ماندن و سكني گزيدن ندارد او اگر چه نگاه به گذشته دارد اما قدمهايش او را به جلو مي برد . وي از طريق آئين هاي تئاتري در آرزوي كشف ارتباط زبان گذشتگان با محيط بيرون و اشياء پيرامون زندگي است . در واقع زبان عاملي براي همگاني بودن در مجرد آدمي است ، همان چيزي كه تئاتر به خاطر آن به اجرا در مي آيد . زبان مورد نظر او زبان گفتاري معمول كه مفاهيم در آن گم گشته اند در تباين است او صدايي نامفهوم اما حقيقي را به كل زبان بي معني ترجيح مي دهد :
آرتو در جستجوي زبان همگاني نشانه اي بود و يا هيروطيف هايي كه بي واسطه و با حقيقت بر انسان اثر كند كه تماشاگر آن را نتواند طبق عادتش يا اختيار خودش تفسير كند . زبان گفتاري را رد مي كند و به ورد يا صداهايي كه از بازيگران در لحظه ارتباط حقيقي ايجاد مي شود متوسل مي شود .
آرتو براي خروج از وضع موجود علاوه بر زبان كاربرد عناصر ديگر مورد استفاده در تئاتر را نيز تا حدودي مورد تجديد نظر قرار مي دهد ، در راستاي چنين اقدامي بيان تحليل گر كارساز ميگردد و تئاتر پس زمينه زندگي مي شود . از اين رو تئاتر آرتو خشن و بي رحم جلوه مي كند زيرا جايي براي استراحت و فراغت در آن يافت نمي شود .
تئاتر بايد نمايشگر مباني دوراني باشد و نقايص و شكافهايش و تضادهايش به نمايش بگذارد نه آنكه بلغزد و مستقيما در وادي شرايط و مقتضيات دوراني سقوط كند يعني دست به تبليغات سياسي زند ، تئاتر با آشكار ساختن آنچه پنهان است مي تواند داعي به دگرگوني عميق افكار وعرف و معتقد است و اصول يعني مباني روح زمانه شود و از اين لحاظ درمانگر است و شفا بخش . اما اين مداوا سحرآميز و جادويي است يعني آنچه مي كند رهانيدن آدمي از پوسته و لفاف سخت اجتماعي اوست .. اگر اين كار نشود، زمينه براي روز جنگ و طاعون و قحطي و كشتار فراهم مي آيد . زيرا تئاتر وسيله تركاندن دمل هاي چركيني است و اين كار نجات بخش بر ضمه انجام مي گيرد و ضرورت تحقق آن عمل در عالم واقع را از بين مي برد و بايد چنين باشد .
در ذهن آرتو تناقض ميان مجازي بودن تئاتر و حقيقي بودن زندگي از طريق اهميت يافتن عمل تئاتري تا حد بي پروايي و ركي بي حد ، مي خواهد حل شود . آرتو در تفسير خود از صحنه تئاتر هم در حقايق زبانشناختي تجديد نظر مي كند هم حضور تماشاگر منفعل را نمي پذيرد .
موضوع بعدي كشف نسبت هاي آئيني گذشتگان است ، مرز ميان باز نمايي واقعيت و خود واقعيت از ميان برود . به نظر وي گذشتگان از طريق آئين ها براي در زندگي بودن تمرين مي كردند و حتي آئين ها ادامه زندگي بودند .
دوران اجزاء اصلي تئاتر آرتو و تبديل آنها به يكديگر حول محور مخاطب فعال ، زبان نا متعارف ، آئين مداري و مكان واقعي و زمان واقعي هم افق با وقت اجرا سرانجام كار است ، كه نتيجه آن بازگشت تئاتر به زندگي يا ورود زندگي به تئاتر است . آرتو براي رسيدن به اهداف آمده در قدم بعد بر عليه متون نگارش شده قيام مي كند او سخن حقيقي را در لحظه عمل مي پذيرد و پيش داروي نويسنده را قبل داستان را در ذهن خود از اول تا آخر روايت كرده است نمي پذيرد .
(( حكم نوشته شده براي آرتو مطابق با يك پيش داوري يا نحوه برخوردي ساختگي است . ))
نفوذ تئاتر آرتو در متفكران دهه هاي بعد فراوان است . وي اعتقاد درشت تاثير تئاترش همانند طاعون گسترش خواهد يافت . آرتو مي خواست اثر تئاترش بيرون كردن الگوهاي رفتاري سركوب كردن جامعه باشد محقق است كه آرتو بر بزرگاني مانند ژان لويي بازو J . I . Barrault ، روژبلان R . Blin و آرتوراموف A . Adamow و گروه هايي پيشتاز همچون Happening ، living thetre ، open theatre و تئاتر آزمايشگاهي گروتوفسكي و گروه پيتربروك انكار ناپذير است .
(( پرتولت برشت )) (( Bertolt Brecht ))
من يك نمايشنامه نويس هستم . آنچه ديده ام
نشان مي دهم . در بازارهاي مردم .
ديده ام كه چگونه انسان خريد و فروش مي شود
اين را ، من نمايشنامه نويس ، نشان مي دهم .
چگونه در اتاق يكديگر با نقشه هاشان گام مي زنند
با چماق هاي لاستيكي يا با پول
چگونه در خيابانها به انتظار مي ايستند
چگونه براي يكديگر دام مي نهند
چگونه سرشار از اميد
قرار ملاقات مي گذرانند
چگونه يكديگر را به دار مي زنند
چگونه همديگر را دوست مي دارند
چگونه غنايم را پاس مي دادند
چگونه مي خورند
اين چيزي است كه من نشان مي دهم .
پرتولت برشت
آنچه در افكار واعمال آتونن حضور داشت و وقوع مي يافت ، در برشت هم هست با اين تفاوت مهم كه برشت هم در فلسفه و هم در سياست رك تر و زلال تر بود . اگر عقل گرايي برشت و اصالت آموزش در نزد وي را هم جدي تر بدانيم ، برشت به عنوان نقطه عطف تئاتر مدرن و در نوع اپيك يك استثناء است . برشت به اين مناسبت علاوه بر حوزه روشنفكري حاكم بر تئاتر دنيا ، در ميان عوام هم نفوذ كرد و هم زماني قدرت گيري مبارزات كارگري و بروز ايدئولوژي هاي وابسته به طبقه كارگر همچون نيروي نامرئي اما عيني به گسترش آراء و عقايد برشت يادي رساند . برشت توانست ميان فلسفه ، تئاتر و سياست مثلثي تفكيك ناپذير بسازد . استعداد وي در ابداع زبان شاعرانه او را به نابغه اي در تئاتر حماسي كه ساختار آن مدرن بود مبدل كرد . برشت هم مانند آرتو و ديگر مدرنيست ها به آئين هاي گذشتگان و مخصوصا داستانهاي ميتولوژيك توجه بسيار نشان داد و اساسا فن فاصله گذاري درتئاتر برشت به سبب توجه وي به اپراي چيني و ديگر نمايشهاي شرقي است .
تا اينجا دريافت ميشود كه عناصري مانند زبان ، اصالت مخاطب ، آئين مداري ، فاصله از دنياي مجازي تئاتر و اقرار به در صحنه بودن و سعي در نزديك كردن صحنه به واقعيات جامعه در نمايش هاي مدرن با كم و كاست هايي ، مشترك است .
بعدا اشاره خواهد شد كه چگونه پيتر شومان از تمامي اين خصايص با ويژگي خاص خود بهره جسته است . اما پيتر شومان هم مانند برشت كاملا در پي اجراي صحنه هاي نمادين به جاي صحنه درقراردادي است ، وي هم مي خواهد تماشاگرانش با تفكر ذهن نقادي بيابند ... برشت بگونه اي صريح تمام استعداد خود را براي انتقال معاني عقلايي و آموزشها به تماشاگران بكار گرفت .
" برشت به جاي استفاده از صحنه هاي قراردادي ، استفاده از صحنه هاي نمادين را باب كرد كه تصويري جهاني را وضعيت انسان نقش مي كند . تماشاگرنمايشهاي برشت در عين حال كه خود بخشي از اجرا شمرده مي شد تحليل گر و منتقد نيز بود و اساس برداشت هاي تماشاگر ، نمايش دائما در حال تغيير بود و تماشاگر در نهايت به مشاهده گري با ابزار عقيده تبديل مي شد . به همين دليل نمايش نامه هاي او هميشه موقتي و تغيير پذير بود و هدف آن تهييج و بر انگيختن قدرت عمل تماشاگر "
برشت با كشاندن تئاتر به ميان مردم از طريق طرح مسائل آنان از طريق آموزش ، نقادي و زبان شاعرانه و در عين حال مردمي ، الهام بخش بسياري از گروههاي تئاتر بعد از خود شد . تا قبل از وي چنين گرايشي يك خصلت عمومي در تئاتر مدرن به حساب مي آمد اما برشت توانست اين امر را با اجزاء خاص و ارائه دلايل عقلي به يك ايدئولوژي مبدل سازد . برشت علاوه بر تمامي اين موارد ، به جنبه هاي جذابيت ، زيبايي و فراگيري عناصر بعدي و شنيداري نشان داد ، توجه نشان داد ، موسيقي آثار وي كه اغلب در صحنه بصورت زنده اجرا مي شود به خود ي خود سبك موسيقي است . دكور ، گريم ، نور و ... هم در آثار برشت از كليت عقايد وي در جهت بيان موضوعات تبعيت مي كند . بررسي جزيي تر آراء برشت روشن مي سازد كه وي چگونه با يك طراحي آهنين تماشاگرانش را به درون نمايش عقلاني ، اجتماعي و اعتراض آميز مي كشاند :
(( برشت هم بمانند ميرهوله در پي شكلي از تئاتر بود كه در آن تماشاگران فراموش نكنند كه در تالار نمايش هستند و دارند يك بازسازي از گذشته را تماشا مي كنند . به اين منظور شخصيت هاي نمايشنامه از نقشهايشان بيرون مي آيند ؛ يك صحنه نمايشنامه پيش از آنكه به اوج عاطفي اش برسد پايان مي گيرد ؛ در فواصل مناسب اسلايد هاي افكنده مي شود ، حاوي پيامي كه بر آن صحنه خاصي تاكيد بيشتر مي گذاريد ، در پايان هر صحنه پرده هاي سفيد كوتاه آن صحنه را مي پوشاند . هدف برشت آن بود كه تماشاگر را ناپيوسته Alienation كند و بين ادنمايش فاصله بيفكند تا تماشاگر ا ز لحاظ عاطفي با نمايش به هم نياميزد . كلمه نا پيوستگي Alienation ترجمه نارسايي است و دلالت بر عدم پيوند با نمايشنامه مي كند . حال آنكه كلمه آلماني Verfremdung به معناي بيگانه ساختن اشياء يا انديشه هاست و از اين رو به تماشاگر امكان مي دهد تا آن جا اشياء يا انديشه ها را در نوري تازه و از زاويه متفاوت ببيند . برشت عقيده داشت با اين (( بيگانگي )) يا (( ناپيوستگي )) تماشاگر مي تواند درباره كنش در اماتيك روي صحنه بينديشد . ))
جوهره تئاتر برشت همين موضوع اخير است ؛ تماشاگري كه بالقوه آگاه است ، حتي خود خالق وضعيتي جديد خواهد بود كه لفظ تاريخ بر آن قابل اطلاق است . ما در اغلب آثار اين دوره به وضوح شاهد برچيده شدن مرزهاي متعدد نهاده شده ادوار گذشته هستيم و برشت بدرستي ميدانست دوره معاصر آن چيزي خواهد بود كه مخاطبان مي توانند در آن موثر باشند و خود آن را بسازند . مجموعه اين ويژگي ها در وهله اول سلبي مي نمود ، برشت از بيان اين نگاه سلبي مي خواست جياني نوين بسازد اما جنبه هاي ايجابي آن تا حدودي سخت و پر مفصل به نظر مي آمد . شايد همين موضوع سبب مي شد تا ديگر مدنيست ها نااميدانه دل به ماهيت سلبي آثار خويش خوش كنند ، اما به طرزي عجيب پيتر شومان از جنسي ديگر طالب جنبه هاي ايجابي همچون برشت بود . برشت براي وعده هاي خود براي ساختن جهاني آرماني نحوه تلقي آموزشي را به عمل صحنه مبدل ساخت او در حقيقت براي سلب جهان فعلي و هم براي ايجاد پيش او از شيوه تئاتر آموزشي استفاده كرد . برشت از اجزاء جهان پيرامون براي پيش برد اهداف خود در حوزه آموزش بهره گرفت .
" درهاي صحنه تئاتر بر روي موضوع هاي بيشماري باز شد : نفت ، تورم ، جنگ ، نبردهاي اجتماعي ، خانواده ، مذهب ، گندم و حتي بازار گوشت .
همسرايان ، تماشاگران را از حقايقي آگاه كردند كه نمي دانستند ....